اسم های ایرانی که به ده ختم میشن
آزاده
آزاد، اصيل ، نجیب ، شریفآسوده
(صفت فاعلی از آسودن) استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ،...آفریده
1- مخلوق، خلق شده، از نیستی هست گردیده؛ 2- بشر، انسان، آدمی.اَرزنده
(صفت فاعلی از ارزیدن) 1- دارای ارزش، ارزشمند، ارزمند، شایسته و لایق؛ 2...ارکیده
(فرانسوی) (در گیاهی) 1- گلی به شکل های غیرعادی و رنگ های درخشان، که ...امیده
(امید + ه (پسوند نسبت) منسوب به امید، امید.بالنده
آن که یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است.بالیده
رشد و نمو کردهبخشنده
آنکه چیزی را بی آنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.پدیده
آنچه اتفاق میافتد یا وجود دارد و میتوان آن را تجربه کرد؛ پدیدار؛ شخص، چیز یا حادثهی چشمگیر.پرخیده
سخن سربسته،از لغات اساطیریتابنده
آنچه میتابد و نورافشانی میکند، درخشان.حامده
مؤنث حامد، سپاسگزارحمده
سپاس و شکرگزاریحمیده
مؤنث حمید، ستوده، پسندیده؛ مادر امام موسی کاظم(ع).خالِده
مؤنث خالدخالده
(عربی) (مؤنث خالد)، خالد. 1-درخشنده
(صفت فاعلی از درخشیدن)، دارای درخشش و تلألؤ؛ روشن و تابان.راشده
(عربی) راهنمایی شده، از گمراهی درآمده.راغده
(عربی) (مؤنث راغد)، [راغد به معنی زندگی خوش و وسیع است]، راغده به معنی...رخشنده
درخشان، نورانیرشیده
(عربی) (مؤنث رشید)، ( رشید. 1- ، 2- و3-زُبیده
نام گیاهی (همیشه بهار)؛ دختر جعفرابن منصور زن هارون الرشید و مادر خلیفه امین.زاهده
مؤنث زاهدزبیده
(عربی) (= زبیدة) نام گیاهی (همیشه بهار)؛ 2- (اَعلام) دختر جعفرابن منصو...زیبنده
شایسته، سزاوار، زیبا، آراستهساجده
(عربی) (مؤنث ساجد)، ( ساجد.ساعده
(عربی) 1- (مفرد سواعد) شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا در...سپیده
روشنی کم رنگ آسمان در افق مشرق قبل از طلوع آفتابستوده
آنکه او را ستودهاند؛ ستایش شدهسعاده
(عربی) 1- نیک بختی، خوشبختی؛ 2- (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستاره ها و ت...سعیده
(عربی) 1- (مؤنث سعید)، ( سعید. 1- و 2- ؛ 2- (اَعلام) 1) رودی از رشته ک...سوده
(عربی) 1- ساییده، ساییده شده؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجری] نام دختر زمعه...شاهده
1- منسوب به شاهد؛ 2- زیبارو؛ 3- (به مجاز) محبوب و معشوق.شیده
(شید= خورشید + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به شید؛ 2- خورشید، نور، روشنی،...عابده
(عربی) (مؤنث عابد) (در قدیم) زنی که بسیار عبادت میکند. + عابد.فرازنده
بالابرنده و افرازندهفرخنده
مبارک، میمون، خجسته، آنکه یا آنچه وجودش سبب شاده و آرامش است.فرشیده
(فرشید + ه (پسوند نسبت))، منسوب به فرشید، فرشید.فروزنده
تابان

آزاد، اصيل ، نجیب ، شریفآسوده

(صفت فاعلی از آسودن) استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ،...آفریده

1- مخلوق، خلق شده، از نیستی هست گردیده؛ 2- بشر، انسان، آدمی.اَرزنده

(صفت فاعلی از ارزیدن) 1- دارای ارزش، ارزشمند، ارزمند، شایسته و لایق؛ 2...ارکیده

(فرانسوی) (در گیاهی) 1- گلی به شکل های غیرعادی و رنگ های درخشان، که ...امیده

(امید + ه (پسوند نسبت) منسوب به امید، امید.بالنده

آن که یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است.بالیده

رشد و نمو کردهبخشنده

آنکه چیزی را بی آنکه عوضی بخواهد میبخشد؛ عطا کننده.پدیده

آنچه اتفاق میافتد یا وجود دارد و میتوان آن را تجربه کرد؛ پدیدار؛ شخص، چیز یا حادثهی چشمگیر.پرخیده

سخن سربسته،از لغات اساطیریتابنده

آنچه میتابد و نورافشانی میکند، درخشان.حامده

مؤنث حامد، سپاسگزارحمده

سپاس و شکرگزاریحمیده

مؤنث حمید، ستوده، پسندیده؛ مادر امام موسی کاظم(ع).خالِده

مؤنث خالدخالده

(عربی) (مؤنث خالد)، خالد. 1-درخشنده

(صفت فاعلی از درخشیدن)، دارای درخشش و تلألؤ؛ روشن و تابان.راشده

(عربی) راهنمایی شده، از گمراهی درآمده.راغده

(عربی) (مؤنث راغد)، [راغد به معنی زندگی خوش و وسیع است]، راغده به معنی...رخشنده

درخشان، نورانیرشیده

(عربی) (مؤنث رشید)، ( رشید. 1- ، 2- و3-زُبیده

نام گیاهی (همیشه بهار)؛ دختر جعفرابن منصور زن هارون الرشید و مادر خلیفه امین.زاهده

مؤنث زاهدزبیده

(عربی) (= زبیدة) نام گیاهی (همیشه بهار)؛ 2- (اَعلام) دختر جعفرابن منصو...زیبنده

شایسته، سزاوار، زیبا، آراستهساجده

(عربی) (مؤنث ساجد)، ( ساجد.ساعده

(عربی) 1- (مفرد سواعد) شاخه فرعی، شاخابه، مجاری آب که به رودخانه یا در...سپیده

روشنی کم رنگ آسمان در افق مشرق قبل از طلوع آفتابستوده

آنکه او را ستودهاند؛ ستایش شدهسعاده

(عربی) 1- نیک بختی، خوشبختی؛ 2- (در احکام نجوم) سعد بودنِ ستاره ها و ت...سعیده

(عربی) 1- (مؤنث سعید)، ( سعید. 1- و 2- ؛ 2- (اَعلام) 1) رودی از رشته ک...سوده

(عربی) 1- ساییده، ساییده شده؛ 2- (اَعلام) [قرن اول هجری] نام دختر زمعه...شاهده

1- منسوب به شاهد؛ 2- زیبارو؛ 3- (به مجاز) محبوب و معشوق.شیده

(شید= خورشید + ه (پسوند نسبت)) 1- منسوب به شید؛ 2- خورشید، نور، روشنی،...عابده

(عربی) (مؤنث عابد) (در قدیم) زنی که بسیار عبادت میکند. + عابد.فرازنده

بالابرنده و افرازندهفرخنده

مبارک، میمون، خجسته، آنکه یا آنچه وجودش سبب شاده و آرامش است.فرشیده

(فرشید + ه (پسوند نسبت))، منسوب به فرشید، فرشید.فروزنده

تابان